جامعه ایرانی سالها در تقلای پیشرفت و همراهی با جهان و خواهان دگرگونی و توسعه بوده است و میخواهد آنچه در دنیا وجود دارد، از جمله آزادی، قانون، علم، عقلانیت، عدالت، دموکراسی و تجدد را به معنای دقیق کلمه داشته باشد. تحقیقات و پژوهشهای اجتماعی در دهههای اخیر نشان میدهد تحولات مثبتی در جامعه ایران رخ داده که در دو دهه اخیر ابعاد گستردهتری پیدا کرده است. از این نظر، جامعه ایران را از نظر منطقی لایق زندگی بهتر و برازندهتری کرده است.
آنچه قابل توجه است این است که با وجود تمام کموکاستیها در جامعه ایرانی، تحولخواهی وجود دارد و این منش و اخلاق را باید ارج نهاد. اما چطور و با چه سازوکاری میتوان از این جامعه دفاع کرد؟ در ارتباط با این موضوع با مقصود فراستخواه، جامعهشناس و عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی به گفتوگو پرداختهایم.
جامعه ایرانی در سالهای اخیر بحرانهای بسیاری را پشتسر گذاشته و مشخص است ایران ما جامعهای یا جغرافیایی بحرانخیز دارد. حالا جدای از بحث ویروس کرونا که منشأ آن خارجی بود، تحلیل شما از این تغییر و تحولات و این بحرانها چگونه است؟
بخشی از بیتابی و بیقراری جامعه ایران ناشی از این است که هنوز آن زندگی رضایتبخشی را که جستجو میکرد، نتوانسته است بهدست بیاورد. در جامعه ایران شوق تغییر و تحول وجود دارد. اگر زمان این تحولخواهی را از دوران عباس میرزا و محصلانی که به خارج اعزام شدند در نظر بگیریم، دقیقاً ۲۰۰سال از آن زمان میگذرد. بهعنوان یک مطالعه کننده میتوانم بگویم که جامعه ایران به آن میزان زیاد که هزینه کرده، حاصل رضایتبخشی به دست نیاورده است. طی ۲۰۰ سال این همه هزینه کرده است، هزینههای مادی، انسانی، اجتماعی و هزینههای فرصت عمر نسلها؛ اما هنوز آن نتیجه مطلوب به دست نیامده است. سایر ملتها هزینههایی کمتر کردند، ولی بیش از ایرانیها بهره بردند. این یک معمای بزرگی است. ملتهای درحالتوسعه و کشورهایی که حتی کمی دیرتر از ایران یا همزمان با ایران شروع کردند، امروز وضعیتی متفاوتتر از ایران دارند و جلوتر از ایران هستند. این نکته برای جامعه آزاردهنده است. بنابراین از نظر اخلاقی باید از این جامعه دفاع کرد و دردش را فهمید و رنج او را درک کرد و با او همدلانه غمخواری کرد.
البته وقتی میگوییم جامعه ایران، این سخن قدری میتواند مبهم و گمراهکننده باشد. کدام بخش جامعه ایران؟ مسئله مهمی که خیلی به آن توجه نمیشود، دوقطبی شدن جامعه ایرانی است. بخش مهمی از این گروههای اجتماعی در مسیر تحولخواهی قرار گرفته و عقلانی مینگرند میخواهند ایران پیشرفت کند و تغییر و توسعه پیدا کند و در طراز جهان آزاد و توسعه یافته قرار بگیرد. ولی بخشی از جامعه به علل مختلف در چنین موقعیتی قرار نگرفته و به توسعه فکر نمیکند، بلکه نگرانیها و باورهای دیگری دارد.
اگر سطح پایه این بحث را بخواهیم با عدد بیان کنیم، در جامعه ایران ۱۴ میلیون تحصیلکرده وجود دارد که رقمی بسیار بالاست. اما در کنار این آمار، ۹ میلیون بیسواد مطلق داریم. پس بخش بزرگی به علل ساختاری و سیاستی و مدیریتی هنوز از سواد پایه محروم ماندهاند. ایران، جامعهای «ژانوسوار» است. ژانوس اسطورهای با دو چهره، یک چهره رو به پیش و یک چهره به پس است. این جامعه سردرگم است؛ چون بخشی مایل به حرکت روبهجلو است و بخشی درگیر تاریخ و سنتها و باورهایی نابالغ و بهویژه درگیر یک ایدئولوژی برساخته شده از این گذشته و از این سنتهاست. ما در ایران با جامعهای کاملاً یکدست سروکار نداریم.
این دوقطبی در جامعه ژانوسوار امروز ما، چگونه در معادلات و تعاملات اجتماعی اثرگذار بوده است؟
همانطور که در وضعیت کنونی که کشور درگیر این بلا و بیماری و رنج از دست دادن جان شیرین و محنت خانوادههاست، میبینیم عدهای به سفر میروند و به این مسائل توجهی ندارند. یا فاصلهگذاری اجتماعی را سهل میگیرند و رعایت نمیکنند. ما شاهد رفتارهای غیرمسئولانه از جانب آنها هستیم. چون آموزش اجتماعی لازم را ندیدهاند. اصلاً برخی گروههای ستمدیده و محروم به دلیل محرومیت مجبور هستند خارج از خانه باشند و کار کنند تا قوت روزانه را تدارک ببینند و معیشت خود را اداره کنند و چارهای جز این ندارند. چون کل سیاستهای غلط اقتصادی تاکنون نتوانسته است آنها را به سطح مطلوبی از توسعه و زندگی برازنده برساند. دولت نیز از آنها نمیتواند حمایت کند و مجبور هستند از خانه خارج شوند.
در آن سو نیز طبقه متوسط شهری و گروههای جدید اجتماعی است که حیات مدنی میخواهند، عقلانی فکر میکنند و به مسئولیتهای اجتماعی توجه دارند. حتی در این وضعیت شاهد دوقطبی بودن جامعه هستید. البته نمیتوان بخشی را که رعایت نمیکنند، به کل جامعه تسری داد. در چنین جامعهای، تَرها به آتش خشکها میسوزند. ما از نظر اخلاقی مجاز نیستیم مردمی را مذمت کنیم که چون زمین گلآلود است، نمیتوانند خوب بازی کنند. چه کنند محروم ماندهاند؟ آنها فرصتی برای توسعه و پیشرفت نداشتهاند و نتوانستهاند تحول پیدا کنند. پس میبینید که جامعه ایران چقدر مستحق رفاه، حمایت، تحول و توسعه است. باید برای این جامعه غمخوار بود و از او حمایت کرد.
از دیگر سو، بخشی از جامعه ما متوجه حقوق بشر، طالب آزادیها، حقوق انسانی و طالب مشارکت مؤثر در سرنوشت اجتماعی خود هستند. به پویشهای اجتماعی علاقه دارند، سمنهای اجتماعی تشکیل میدهند و همواره سعی دارند آموزشهای اجتماعی بدهند و جامعه را توانمند کنند. این بخش متوجه مسئولیتهای اجتماعی خود هستند. میخواهند مثل تمام ملتهای پیشرفته مشارکت کنند و با دنیا ارتباطات دارند و در مقیاس جهانی فکر میکنند. نرخ رشد اینترنت در ایران بهخوبی نشان میدهد که مردم میخواهند آگاه باشند و به اطلاعاتی در سطح جهانی دسترسی داشته باشند.
در پایان دهه ۷۰ شمسی چهار درصد از ایرانیها به اینترنت دسترسی داشتند، ولی امروز این نسبت از ۸۰ درصد گذشته است. ۴۰ میلیون ایرانی کاربر تلگرام بودند. این مسئله نشان میدهد ملت ما تمایل به آگاهی و پیشرو بودن دارند. این بخشی از مردم ماست که در این بحران کرونا نیز عقلانی فکر میکنند. این بخش موافق قرنطینه است و میخواهد فاصله اجتماعی را رعایت کند و در عین حال میخواهند در قالب انواع نهادهای مدنی و سمنها به جامعه کمک کند و به مردم امدادرسانی کند تا جامعه با موفقیت از این بحران عبور کند؛ ولی این فرصت به آنها داده نشده است. پس میبینید چه درد بیدرمانی شده است درد جامعه ایران.
نباید فکر کرد جامعه فقط همانهایی هستند که رعایت نمیکنند و درباره جامعه ایران بد فکر کرد. از سوی دیگر نیز نباید بر مبنای این بخش پیشرو به شماتت بخشهای دیگر پرداخت. رفتار این افراد ربطی به ذات ایرانی ندارد و تمام ایرانیان اینگونه نیستند. بخش بزرگی از جامعه ایران آگاهی دارند ولی بخشی از جامعه در نتیجه ساختارها و سیاستهای نادرست سالهای گذشته، در محرومیت قرار گرفته و فرصت مشارکت و همکاری برای آنها فراهم نشده است و نتوانستهاند خود را توسعه بدهند.
برای گذر یا گذار از این وضعیت، چگونه و با چه سازوکاری میشود به این بخش از جامعه هم رسید؟
باید به این جامعه کمک کرد تا خودش را سازمان بدهد، خودش را پیش ببرد و بالا بکشد. باید حمایت کرد تا نهادهای مدنی و نهادهای درونزای محلهای و مشارکتهای آزاد و مستقل داشته باشند و با انواع آموزشها و تعاملات و توانمندسازیها، آن بخش محروم را توانمند کنند و بخشی را که هنوز نمیتوانند رفتارهای عقلانی داشته باشند و هنوز باورهایی نیازموده دارند مورد حمایت قرار بدهند. جامعه میتواند به خودتنظیمی و خودراهبری برسد و خودش را حمایت کند. باید به بخش پیشرو کمک کنیم تا جامعه ایران را بالا بکشد و به سطح استانداردهای یک جامعه توسعه یافته جلو ببرد. اینجاست که به سؤال شما درباره چگونگی دفاع از جامعه میرسیم.
به نظر من باید به این اجتماع زبانبخشی کرد. جامعه باید بتواند به گفتار بیاید و به رفتار درآید. انگیزه پیدا کند و خلاقیت از خود نشان بدهد. گفتاری اجتماعی، گفتوگو و همکنشی داشته باشد. باید به این جامعه فضا داد و آموزشهای اجتماعی را به راه انداخت و همکاریهایی در سطوح اجتماعی صنفی، محلی، انجیاوها و... به راه انداخت. این نیاز به سیاستهای حکومت دارد. تسهیل کنند، حمایت کنند و بهجای نگاههای امنیتی، نگاه حمایتی داشته باشند. باید به این اجتماع اعتماد کرد و اعتماد آنها را نیز با عمل جلب کرد و به آنها احترام گذاشت و آنها را مورد حمایت قرار داد. باید به حقوق عامه جامعه احترام بگذاریم و اجازه بدهیم سازمانهای مردمنهاد به بخشهای مختلف جامعه، آموزشهای لازم اجتماعی را ارائه کنند تا اجتماع ترمیم شود. این مشارکت و آگاهیبخشی کل جامعه را پیش میبرد. باید جامعه بتواند بهموقع انتقادات خود را به گوش حاکمان برساند و از حاکمان گزارش بخواهد و به حکومت با راهحلهایی که نشان میدهد، کمک کند و خطاهایش را مثل آینه به او نشان بدهد.
من برای حرفی که میزنم شواهد و دلایلی دارم و مسئولیت اخلاقی این حرف را بر عهده میگیرم. ما اجازه نمیدهیم این جامعه به خودش سامان بدهد و خود ما هم توانمندسازی نمیکنیم. باید طی این ۴۰ سال فرصتهایی در اختیار این جامعه قرار میگرفت. بسیاری از گروههای جامعه که طی ۴۰ سال گذشته مایل به مشارکت و تشکیل انجیاو و فعالیت مدنی و اجتماعی بود با انواع بهانهها و موانع آشکار و پنهان از فعالیت منع شد و توسط نگاههای امنیتی دربارهاش بد قضاوت شد و بد هم عمل شد.
نگاه سیاسی تهدیدآمیزی به هر پدیدهای داشتیم و هر تحرکی را بهعنوان یک تهدید شناسایی کردیم. تمام فعالیتهای صنفی و مدنی را نابود کردهایم. ما به ظرفیتهای اجتماعی جامعه اجازه ندادیم توسعه پیدا کند تا بتوانند در روزهای بد و سختی چون امروز از اجتماع، خودش، از سرزمین و از مردم مراقبت کند. ما این استعدادهای سمنی و مدنی را از بین بردهایم. این وضعیت لایق ملتی با این همه استعداد و عقلانیت نیست.
چندی پیش در حال تحقیق و تتبع بودم، به اسناد انگلیس در دوره مشروطه رسیدم. به اسناد گرانت داف، در سفارت وقت انگلیس در ایران برخوردم. در سال ۱۹۰۵ میلادی یا ۱۲۸۵ خورشیدی که سال فرمان مشروطیت است. در مورد ایرانیان نوشته شده بود: «ایرانیان حتی اگر سواد هم نداشته باشند تیزبین هستند و ابله نیستند.» بالای ۱۰۰سال پیش یک انگلیسی به نام گرانت داف در اسناد و مکاتبات رسمی که جزو اسناد تاریخی است به این ویژگی ایرانیان اشاره میکند و به مقامات متبوع خود مینویسد که حواستان باشد ملت ایران ملتی تیز است و ابله نیست. نرخ سواد امروز از هشتادوچند درصد گذشته است درحالیکه آن زمان نرخ سواد نزدیک ۵ درصد بود. پس ملت ایران از آن روز نیز تیزبینتر است و دنیا را میبیند و زندگی تراز بالاتر و بهتری میخواهد. آیا این مردم لایق چنین زندگی هستند؟
همیشه در بحرانهایی که برای کشور بهوجود آمده، شاهد شکلگیری یک همبستگی و مشارکت عظیم مردم در راستای خودمراقبتی و ترمیم جامعه بودهایم. چگونه میتوان از ظرفیت نهادهای مردمی و مدنی در این راستای بهبود شرایط جامعه در دیگر وضعیتها بهره برد؟
ما در سال پیروزی انقلاب در سرتاسر ایران بهطور متوسط ۲ و نیم کلاس، درس خوانده بودیم. من به آن نسل تعلق دارم و بهعنوان یک مطالعهکننده بر طبق آمار دقیق یونسکو میگویم که امروز بهطور متوسط هر بزرگسال ایرانی ۱۰ کلاس، درس خوانده است. این در مقیاس جهانی شاخصی بزرگ است و نشان میدهد نرخ رشد ما در این شاخص خیلی بالا و در حد چهار برابر بود. خانوادههای ایرانی برای درس خواندن بچههای خود، فرش زیر پایشان را هم میفروشند. این مسئله نشاندهنده عقلانیت یک جامعه است. جامعه ما در تقلای یادگیری و ارتباط با دنیاست. ایران در زمینه استفاده از اینترنت یکی از بالاترین نرخهای رشد دنیا را دارد و استفاده از اینترنت در ایران با سرعت بالایی رشد کرد.
این ملت، بیتاب، بیقرار و در تمنای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و عقلانیت است. اگر بخشی از جامعه نمیتواند با این آهنگ حرکتی پیشرو همراهی کند، نتیجه محرومیتی است که به دلیل ساختارها، تبلیغات، القائات و گرفتاریهای روزمره یا آلوده شدن به سطوح پایینی از رانتها رخ داده است و این بخش باید فرصت پیدا کند تا خود را بالا بکشد. به این منظور باید به بخش پیشرو و تحولخواه فرصت داد تا با ساماندهی خود و ایجاد فضاهایی با مشارکتهای اجتماعی، کل جامعه را بالا ببرد.
متأسفانه در طی سالهای گذشته این کار را انجام ندادیم. ما متأسفانه انواع بحرانها را در سالهای گذشته تجربه کردیم، ولی به خود نیامدیم. در سیل و زلزله میزان مشارکتهای اجتماعی مردمی دیده شد و همبستگی اجتماعی بهوجود میآید، ولی این همبستگی پایدار نمیماند و بعدها سرد و خاموش میشود. چون فرصتی ایجاد نشده و حمایتی نمیشود و اجازه نهادینه شدن، پایدار شدن، سازمان یافتن و قانونی شدن به این همبستگی داده نمیشود.
ابزار و ظرفیتهای حقوقی برای این کمک مردمی ایجاد نمیشود و نگاه حاکمان به این ظرفیتها تهدیدآمیز و امنیتی است. از این رو، این مشارکت و همبستگی سرکوب میشود و به حاشیه رانده خواهد شد. وقتی به مردم اجازه مشارکت مستقل و آزاد داده نمیشود، نتیجهاش این میشود که به سمت خانهها و زندگی خصوصیشان میروند تا حداقل خود را سرپا نگاه دارند. از این وضع هم یک توسعه پایدار بیرون نمیآید. چرا یک ملت باید بخواهد فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشد و فقط خودش سرپا بماند؟! چون ما فرصت سازمانیابی و کار مدنی و ابتکارات سمنی و همکاری و امیدوار شدن را به آنها نمیدهیم. ما به جامعه فرصت تجربه کردن امید نمیدهیم. اینکه ببینند وقتی جمع میشوند و ابتکار به خرج میدهند، مشکلاتشان حل میشود و در نتیجه، امید و خوداثربخشی را مزهمزه، تجربه و مشق میکنند. ما این فرصت امیدوار شدن و همکاری کردن را دریغ داشتهایم. اگر این ملت جایی دور هم جمع شوند و همکاری کنند و در حل مشکلات موفق شوند، امیدوار میشوند. بهتدریج این امید در میان مردم بسط پیدا میکند.
پایان بخش نخست
ادامه دارد
گفت و گو از آسو محمدی
نظر شما